اگر نگاه مهربان و گرم سایه های خیال را در سرداب فراموشی به یادگار گذاشتند و رفتند.
اگر کسی بار سفر بست , او را بدرقه کردند و تا آن سوی ندانم ها راهیش کردند.
اگر نگاه ساده ی پر رونق دلی باشد اما تیره و تارش کردند.
اگر در لحظه های سخت و طاقت فرسا دیگر پرنده ای پر نزد.
اگر غم انگیز ترین شادی ها را کشمکش هر روزه ی آدمی کردند و رفتند.
اگر ناله های خسته و زخمی را هم آغوش آینه کردند.
اگر نجیبانه ترین نگاه را هم پاتوق تهمت های روزمرگی خود کردند.
اگر بال پریدن را از چشمان مغرور و معصومی گرفتند.
اگر قلبی را سوگوار شکستن بی صدای خویش کردند.
اگر کلاغ نفرت را دست آموز آشیانه ی دل کردند.
اگر از سوسو ی چراغی برای روشنایی مسیر خاموشی نیز دریغ ورزیدند.
اگر درد های دل دیگری را شماره کرده و با لذت خوشی های خود سایه ی تحقیر را تا نهایتش به تصویر کشیدند.
اگر آدمی را خسته از تکرار خروار خروار غم نمودند .
آری اگر سایه ی اجبار آدمی را تا ابد هم نشین خارها کرد.
اما باز هم من و تو:
تفاوت بین نگاهها را ترسیم خواهیم کرد و دل های شکسته را تعقیب .
دستهای احساس را هم آغوش تن سبز لحظه ها خواهیم کرد و آرزو های خاموش شده را مست از باده ی بی نیازی خواهیم نمود.
|